::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
 من  دراین دنیای رنگی بیخودی جا مانده ام کل یاران رفته اند از کاروان افتاده ام هر چه من پا میزنم بر چرخ این وقت و زمان تا رسم  بر رفتگان  کاروان    باز گویی  غافله سالها جلوتررفته و من مانده ام کورفیقانی که دم از بودن وماندن زدند؟ پس کجا رفتند کسانی که کنار من شدند ؟  یک به یک رفتند یه جای ماند ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 16:02

     روزگاری شادبودم ای رفیق ازهمه فکرو خیال آزادبودم ای رفیق   این زمان بی مروت چشم دیدن را نداشت  بی خبر دورو برم خالی نمود با زرنگی  آرزوها را ربود  خنده را ازروی لبها دور کرد برق چشمان مرا کم نور کرد غصه رادرقلب  غمگینم نشا ند عاقبت  تنهادراین دنیا گذاشت  باز میگویی سمیرا شاد باش؟ زنذگی کوتاه س ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

میروم کوله باری هم ندارم      هر جا باشم  با  تو هستم جزتومن فکری ندارم  از تو من جز خاطراتت  آن صدای دلروبایت توشه ای همرا ندارم   عکسهایت آن نگاه بی کلامت  گفته های  پرزعشقت   یادگاری من ندارم   نه بهاری نه زمستون یا که بانم نم بارون دیگه من کاری ندارم شعرها هم  با تو ماندن راتمنایی ندارم   بودن ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

    خواب دیدم مادرم را تاج گل برسر گذاشته  چون فرشته برق میزدهر دو چشمش   خواستم دستش بگیرم  باز کرد آغوش گرمش  بوسه میکرد صورتم را گویی اوهرگز نمرده زنده بود لبخند شیرین و ملیحش گفتمش مادر کجایی ؟ سالهاست از من جدایی من چه کردم که تو همیشه دیر می آیی؟ بادو دوستش گرفت سرم را خیره شد درچشم من گفت با ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

    امروزپنجشنبه 25.05.2017 روز پدر مباشد روز پدر را به همه پدران تبریک گفته و آرزوی سلامتی برای همه پدران رادارم     امروز روزه پدراست   پدر ندارم ای خدا  همه کادو خریده اند تا به پدر هدیه کنند  دست منم چندشاخه گل به  رو قبرت  میزارم باسنگ هی حرف  میزنم   روزت مبارک پدرم همه اومدن دیدنت ببی ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

یادت آمد گریه میکردی برای دیدنم؟ یاکه اسرار میکردی برای بودنم؟ حال احساس مرده راباید چه کرد ؟ حقّ ازبین رفته راازکی گرفت ؟ اشک درمان دل زخمی نشد قلب بیمار وشکسته را باید چه کرد ؟ جسم تبدار روح پریشان چشم گویی چشمه خون است ای جان این تن آزرده وبی حس  وحال را باید چه کرد؟ خسته ام ازروزگار بی مروت با ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

با حال پریشان  افسرده ونالان    یک قلب شکسته در ها همه بسته  اززندگی خسته با این همه غصّه   برگو چه کنم؟ زخم دل بیمار  یک کوچه پرغم با دیده خونبار درحسرت دیدار برگو چه کنم ؟ تقدیر چه خواسته آنکس  که سرشته در مستی نوشته غافل زوفا بود هیچ عشق نداشته درخلوت شبها سرخوش نشسته  هر چی که دلش خواست برسفی ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

 عاشقم من عاشق گلهای زیبا بیقرارم مثل امواج تنددریا  میروم تا که رسم برقاصدکها دشت وصحرا رقص لرزان شقایق درمیان سبزه زارها عاشقم من عاشق لبخند شیرین پدرها چشم به راه مادر ی با آیه های قول هوالله   یا که بیماری شفا داداین دست توانا عاشقم من عاشق آب وهوای فصلها را   میدهم جان هر دو چشمان ترم را لحظه ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 156 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

      کاش می شد دل به دریا ها سپرد خاطرات غصّه وغم را به طوفان ها سپرد کاش میشد  لحظه های خنده ها همچنان ثابت به هر لبهاسپرد کاش میشد هرچه  شادی در جهان یک به یک تقسیم وبردلها سپرد کاش میشد سرنوشت زندگی عادلانه دست یک عاقل سپرد کاش میشد زشت و بدرا به فراموشی سپرد کلمه دوست دارم را روی هردیوارنوشت  ک ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 132 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

 دوست داشتم فاتح دنیا شوم هرکه مشکل داشت من مشکل گشای آن شوم  دوست داشتم دختر بابا شوم  دست به دست او دهم درمان هر درد ها شوم  آرزوها دست دستان توانای خدا   یک به یک از بین برفت و  عاقبت  قلب زخمی تو را مرهم شوم من که هیچ کاریم به این دنیا نبود حسرتم جز دوری از ماما نبود برق چشمان پدر راه امید را ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23

روزگاری حال شادی داشتم خنده ای شیرین به لب  شوق و صفایی داشتم   این زمان لعنتی چشم دیدن را نداشت  با حسودی غصّه و غم را تو قلبم جا  گذاشت  هر چه آمد بر سرم گفتم خدااینطورنوشت         خواست او بودو صلاح وسرنوشت  فکرمیکردم خداوند عادل است   کل دنیا را فقط او رهبر است من نمیدانستم  که از روزازّل این ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 17:23